{magic love}
فصل دوم پارت ۱۵
آزاله سعی کرد فرار کنه اما پاهاش هیچ جونی نداشتند. به سختی شروع به راه رفتن کرد اما دیر شده بود ، سگ ها به او رسیده بودند. آزاله سعی کرد اون هارو از خودش دور کنه و تقریبا موفق شد. اما ناگهان یکی از سگ ها دست اورا گاز گرفت و آزله از درد جیغ کشید و با صدای جیغش توجه یهک نفر رو به خودش جلب کرد. آزاله چشمانش را بست. حس کرد که سگ ها رفته اند. چشمانش را ارام باز کرد. سگی دیر نبود. یهو شخصی به او گفت
ساحره: حالت خوبه؟
آزاله برگشت تا ببیند او کیست که با پیر مردی ریش های بلند و لباسی ابی رنگ مثل لباس جادوگر ها پوشیده بود مواجه شد. ساحره چشمش به دست آزاله افتاد و با نگرانی گفت
ساحره: دستت اسیب دیده. باید زود درمانش کنم وگرنه هاری میگیری.
و بعد با جادویی کا داشت دست آزاله را خوب کرد.
آزاله: مم..نونم.
ساحره نگاهی بهش کرد و پرسید
ساحره: دختری مثل تو جرا باید این وقت شب بیرون باشه؟ اونم اینجا. چرا اینجایی؟
آزاله شروع کرد به تعریف کردن ماجرا. ساحره دلش برای آزاله سوخت. بعد از کمی فکر کردن به او گفت...... ☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد❤️🌿
آزاله سعی کرد فرار کنه اما پاهاش هیچ جونی نداشتند. به سختی شروع به راه رفتن کرد اما دیر شده بود ، سگ ها به او رسیده بودند. آزاله سعی کرد اون هارو از خودش دور کنه و تقریبا موفق شد. اما ناگهان یکی از سگ ها دست اورا گاز گرفت و آزله از درد جیغ کشید و با صدای جیغش توجه یهک نفر رو به خودش جلب کرد. آزاله چشمانش را بست. حس کرد که سگ ها رفته اند. چشمانش را ارام باز کرد. سگی دیر نبود. یهو شخصی به او گفت
ساحره: حالت خوبه؟
آزاله برگشت تا ببیند او کیست که با پیر مردی ریش های بلند و لباسی ابی رنگ مثل لباس جادوگر ها پوشیده بود مواجه شد. ساحره چشمش به دست آزاله افتاد و با نگرانی گفت
ساحره: دستت اسیب دیده. باید زود درمانش کنم وگرنه هاری میگیری.
و بعد با جادویی کا داشت دست آزاله را خوب کرد.
آزاله: مم..نونم.
ساحره نگاهی بهش کرد و پرسید
ساحره: دختری مثل تو جرا باید این وقت شب بیرون باشه؟ اونم اینجا. چرا اینجایی؟
آزاله شروع کرد به تعریف کردن ماجرا. ساحره دلش برای آزاله سوخت. بعد از کمی فکر کردن به او گفت...... ☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆~☆
امیدوارم خوشتون بیاد❤️🌿
۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.